واکسن دو ماهگی
از قدیم گفتن بعضی وقتا ورق برمی گرده یا یک همچین چیزایی . ما هم تا شصد روزگی داشتیم برای خودمون حال می کردیم که نامردا گرفتنمون دو تا سوزن اینهواااااااااااااااااااااااااااااااااااا زدن به ما، پدر مارو در آوردن . اونطوری شد که ورق برگشت ولی بازم خیالی نیست چون دوباره ورق برمی گرده. داستان از این قرار بود که گرچه مامان و بابا داشت دهنشون صاف می شد ولی من داشتم برای خودم حسابی حال می کردم و هر روز توپل تر از دیروز می شدم توپل که میگم یعنی توپولا آههههههههه. وزنم شده بود 5.500 یعنی نرخ رشد وزنم در روز داشت به نزدیک 60گرم در روز میرسید ( بگو ماشالله) گفتی؟ ........ خوب حالا که گفتی ماشالله دستت در نکنه . تازه چند روز پیش یک پشتک...
نویسنده :
کیان و نیکا
14:01